تهی بود و نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
((من))بود و((تو))یی
نماز و محرابی
برچسبها:
پایانی برای قصه ها نیست...
نه بره ها گرگ میشوند...
نه گرگها سیر...
خسته ام از جنس قلابی آدمها...
دارمیزنم خاطرات کسی را که مرا دور زد...
برچسبها:
سالهاست که کفه ی ترازویم تعادل ندارد...
دست خالی!!!
دل پر!!!
برچسبها:
خدایا نمی دانم تقدیر است یا سرنوشت
او نمی ماند
خدایا بالهایم که به رسم امانت گرفتی
می خواهمشان
در بودن بوی عمارت متروکه ی پیرزن همسایه است
خفه شدم!
خدایا اغوشت را برایم بازکن
می خواهم بیایم
این تقدیر هر انسان نیست اما برای من تقدیر در نماندن است
خدایا وقتی رفتم دلت را پس می دهم
در زمین رسم است دلبری
اما دل برده را باز نمیگردانند
من در توبه ام
دلت را می گذارم
خدایا انسان بودن سخت است!
اگر رفتم بگو دلت بهانه ام را نگیرد
ماندن خیال است
برچسبها:
می خواهم قلبم را از قصه ی بود و نبود بشویم
حالم به هم می خورد از ماندن
بس است یک عمر نالیدن
می خواهم یک عمر زندگی کنم
ساده باشم
ماندن یعنی در لجن فرو رفتن
می خواهم بروم.....
برچسبها:
گفت:
((دوستت دارم.))
خواستم بپرسم:
((چند ساعت؟))
به ثانیه هم نرسید.
او رفته بود
و من بدون قلب مانده بودم
به سادگی خیالم خندیدم
از ان روز به بعد جای قلبم را با سنگ پر کردم
زیستم حیوان گونه!
دیگری و دیگری و دیگری هم می امدند
و رفتند
برایم بود و نبودشان فرقی نداشت
حالا دل شکستن در کار نیست
این امد و شد عادت شده برایمان
گاهی چند ثانیه دیر
گاهی یک ثانیه زود
هیچکس نمی ماند
خسته شدم از نبودنها
عقلم بودن را می خواهد
خدایا دیگر بس است
این صورتک انسانی را بگیر
می خواهم گرگ باشم
تا در خواهش ماه خود را به دره بیفکنم
برچسبها:
رد پای او
جای خالیش
می زند به جان من آتش
قلب من بی بهانه اش سر به بالین غم می گذارد
سالیانیست که او رفته
سالیانیست که شیطان قصه ی هجران را برای ما سروده
تهی بی صدای قلبم نیست
که آرامم کنند
حتی نمی دانم جای قلبم خوب است یه نه
رفتنش بی صدا بود
چون نسیمی وزید
چون نسیمی دور شد
اما نمی دانست در قلب من می ماند
و ماند........
سرو پیر باغچه مان هم دلتنگ است
اگر به نسیم من رسیدید بگویید:
((قرارمان پای همان سرو
ساعتی مانده به بیداری صبح
هنوز هم شبها بیدارم!))
برچسبها:
بچه ها جونم من یک مشکل دارم حالا کی هست؟می خوام روم جدیدمو با اشتراک یکساله واگذارکنم لطفا کمکم کنیددر ضمن سه چهارتا شعر از خودم گذاشتم لطفا نظر بدید که ذوق مرگ شم!
برچسبها:
اوی من به گمان هر دخترکی اوی همان دخترک است
قلب من با من نیست
ولی خیالم جمع است!
پیش او جایش امن است
می خواهم اینبار دور از دنیای خیال
هم آواز باد
با اویم برقصم
من باشم و او
و فصلی نو ظهور
نکند قلب مرا
همه ی شوق مرا با وسعت خود پس بزند
و بماند قلبم
کوچه ای مانده به کوچه خوشبخت
برچسبها:
دست من در دست او
دست او در دست من
قلب من چه غزلها نسرود
قلب او طغیان کرد
چشم من گریان شد
شست او پاک بکرد
زیر لب آهسته گفت:
((من چه شادم امروز))
قلب من با او همخوانی کرد
و من اکنون تنها
در گذر سرد روزها
می کنم آرام نجوا:
((من چه تنهایم امروز))
فصل سرد فروغ در پیش است
برچسبها: