سالها پیش از این
زیر یک سنگ گوشه ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم همین
یک کمی خاک که دعایش
پر زدن آن سوی پرده آسمان بود
آرزویش همیشه
دیدن آخرین قله کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دهایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه ای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دست خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم؟!
برچسبها:
- اگه اون تونسته فراموش کنه منم میتونم .
+ می بینی ؟ هنوز دوسش داری .
- از کجا معلوم ؟
+ هنوز می خوای کارایی بکنی که اون کرده !
(شب های روشن)
برچسبها:
خلقت زن - شل سیلور استاین
از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا اين همه وقت صرف اين يکی می فرماييد ؟
خداوند پاسخ داد : دستور کار او را ديده ای ؟
او بايد کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستيکی نباشد!
بايد دويست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جايگزينی باشند،
بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذاي شب مانده کار کند!
بايد دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جايش بلند شد ناپديد شود.
بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشيده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند
و شش جفت دست داشته باشد
فرشته از شنيدن اين همه مبهوت شد
گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد !
خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نيستند؛ مادرها بايد سه جفت چشم هم داشته باشند !
-اين ترتيب، اين می شود يک الگوي متعارف برای آنها؟! خداوند سری تکان داد و فرمود : بله
يک جفت برای وقتی که از بچه هايش می پرسد که چه کار می کنيد، از پشت در بسته هم بتواند ببيندشان، يک جفت بايد پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!
و جفت سوم همين جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند بتواند بدون کلام به او بگويد او را می فهمد و دوستش دارد!
فرشته سعی کرد جلوي خدا را بگيرد ...
اين همه کار براي يک روز خيلی زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد
خداوند فرمود : نمی شود !!
چيزی نمانده تا کار خلق اين مخلوقی را که اين همه به من نزديک است، تمام کنم
از اين پس می تواند هنگام بيماری، خودش را درمان کند، يک خانواده را با يک قرص نان سير کند و يک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگيرد
فرشته نزديک شد و به زن دست زد...
اما ای خداوند، او را خيلی نرم آفريدی!
بله نرم است، اما او را سخت هم آفريده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد
فرشته پرسيد : فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد
آن گاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد
ای وای، مثل اينکه اين نمونه نشتی دارد! به شما گفتم که در اين يکی زيادی مواد مصرف کرده ايد !
خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نيست، اشک است !!
فرشته پرسيد : اشک ديگر چيست ؟
خداوند گفت : اشک وسيله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا اميدی، تنهايی، سوگ و غرورش
فرشته متاثر شد
شما نابغهايد ای خداوند، شما فکر همه چيز را کرده ايد، چون زن ها واقعا" حيرت انگيزند
زن ها قدرتي دارند که مردان را متحير می کنند
همواره بچه ها را به دندان می کشند
سختی ها را بهتر تحمل می کنند
بار زندگی را به دوش می کشند
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند
وقتی مي خواهند جيغ بزنند، با لبخند مي زنند
وقتی می خواهند گريه کنند، آواز می خوانند
وقتی خوشحالند گريه می کنند
و وقتی عصبانی اند می خندند
برای آنچه باور دارند می جنگند
در مقابل بی عدالتی می ايستند
وقتی مطمئن اند راه حل ديگری وجود دارد، نه نمی پذيرند
بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هايشان کفش نو داشته باشند
براي همراهی يک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند
بدون قيد و شرط دوست می دارند
وقتی بچه هايشان به موفقيتی دست پيدا می کنند گريه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گيرند، می خندند
در مرگ يک دوست، دل شان می شکند
در از دست دادن يکی از اعضای خانواده اندوهگين می شوند
با اينحال،
وقتی می بينند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستيد.
قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسيدن می تواند هر دل شکسته اي را التيام بخشد
کار زن ها بيش از بچه به دنيا آوردن است، آنها شادی و اميد به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو مي بخشند
زن ها چيزهای زيادی برای گفتن و برای بخشيدن دارند
خداوند گفت : اين مخلوق عظيم فقط يك عيب دارد
فرشته پرسيد : چه عيبی ؟
خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند...!
برچسبها:
بيراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و مي کشيد
زين بعد همه عمرم را
بيراهه خواهم رفت
زنده یاد حسین پناهی
برچسبها:
از آدمها بت نسازید ، تا روزی مجبور به شکستن آنها نشوید
برچسبها:
روزی که مرضیه را به سلول کنار سلول ما آوردند، من هنوز بازجوئیم تمام نشده بود. شلاق زیادی خورده بودم. و پایم پانسمانی بود. علت لو رفتن گروه را نمی دانستم. اما کم کم متوجه شدم که همه کسانی را که من می شناخته ام و مرتبط با گروه بوده اند دستگیر کرده اند. مرضیه ساده ترین سمپات این تشکیلات بود. من حتی از این که مصطفی توانسته بود او را جذب جریانات سیاسی کند، تعجب می کردم. بخصوص با آن آشنایی مضحک خیابانی. می توانستم بفهمم که قضیه بیشتر یک حالت عاطفی دارد. چند بار هم به مصطفی گفته بودم " مواظب باش " و او گفته بود " مواظبم " خیلی دلم می
برچسبها:
تو با تمام قلب من نیومده یکی شدی
به قصد کشتن اومدی تمام زندگی شدی
بیا به قلب عاشقم بهونه ی جنون بده
اگه مثل من عاشقی تو هم به من نشون بده
من که بریدم از همه به اعتماد بودنت
دیگه باید چی کار کنم واسه بدست اوردنت
از لحظه ای که دیدمت بیرون نمیرم از خودم
دیگه قراره چی بشه بفهمی عاشقت شدم
درد منو کی میفهمی عاشقتم چون بی رحمی
دوری ازم تا رویا شی عاشقتم هرچی باشی
اگه به هم نمی رسیم تو با تمام من برو
همین برای من بسه که ارزو کنم تو رو
به من که فکر میکنی پر میشم از یکی شدن
همین برای من بسه که فکر می کنی به من
درد منو کی میفهمی عاشقتم چون بی رحمی
دوری ازم تا رویا شی عاشقتم هرچی باشی
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
من آدم نرفتن ام، آدم دوست موندن، یا اصلا آدم دیر رفتن ام
خیلی دیر...
اما وقتی برم، دیگه آدم برگشتن نیستم. آدم مثل قبل شدن نیستم. باور کن!!
بچه ها جونم رمان تقاص هما پور فتحی رو بهتون پیشنهاد میدم دانلود کنید+رمان عشق اجباری
شما هم رمان مورد علاقه تون رو پیشنهاد بدید بخونم!
برچسبها:
با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي ها ،
با تو اكنون چه فراموشي هاست .
چه كسي مي خواهد
من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد !
من اگر ما نشوم ، تنهايم
تو اگر ما نشوي ،
- خويشتني
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگي را در شرق
باز بر پا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وا نكنيم .
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر مي خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد ؟
چه كسي با دشمن بستيزد ؟
چه كسي
پنجه در پنجه هر دشمن دون
- آويزد
برچسبها:
.
مرسی
وقتی که نداشتم به خیلیا حسی
انرژی ها رسید
مرسی
حتی از گله گیا مرسی
ممنون مرسی
.
وقتی که نداشتم به خیلیا حسی
انرژی ها رسید
مرسی
حتی از گله گیا مرسی
هرچی از دلت بیاد بده بیاد
انرژی هات مرسی
.باورم نمیشه همه باهام خوبن
منی که یه سر بار واسه بابام بودن
باورم نمیشه باهام عکس میندازن هی
همه جا آهنگایی که من میسازمه
من همیشه تنها بودم
همیشه استرس داشتم همه جا حتی اونور
همیشه نگران کارا و حرفامونم
همیشه بدور از همه جمعا موندم
دعوا اونقدر داشتیم
اونقدر بد راه اومد این روزگار با ما
ما موندیم سرپا اونوقت
همیشه چشا قرمز دستامون یخ اه
وقتامون کم میومد درسامون سخت
همیشه حواسم به خرج کردنم بوده
امید دارم حتی وقتی فقط چند برگ ازم مونده
همیشه گفتم واسه برگشتنم زوده
ما تا تهش هستیم دست حق هم بدرقم بوده
با اینکه مسیرامون بدبدرقم بوده
همیشه آماده نگران مضطرب
حواس جمع با همه راه اومدم
اما بازم اونا که دوسم داشتن
آخرش واسه گنده شدن تو محل منو با چاقو زدن آدما چه بد بار اومدن
همیشه آماده موندم
که هرچی دارمو آنن یجا با هم بدم
من یه عالم گله ام یه عالم حرفم بزار بازم بگم
همیشه تهشو دیدم
نمونده هیچ چیزی که بخوام یادم بدن
نمونده حتی واسم دلم
دیگه نمیشه گفت آدم به من
اما مرسی
وقتی که نداشتم به خیلیا حسی
انرژی ها رسید
مرسی
حتی از گله گیا مرسی
حتی از گله گیات مرسی
به من انرژی هات رسید
یادمه که انقده بد بودش همچی
مادرم همش عینه مرد کار میکرد
جفت چشامم تا حد مرگ خار دیدن
که میشینم اینجوری شعرای درد دار میگم
از بچگی میگفتم که حالا چی تو راهته
میفهمیدم بابام دوساعت واس چی توالته
میدونستم رویاهام بعیدن با این پول
بچه بودم ولی بد حالیم بود
پدرم اما خدایی مرد بود
واسه ما بد بود
ولی تو محل بهترین آدم بود
بین همسایه ها محبوب
یه مرده واقعا خوب
هرچند نذاشته واسم پول و نمونده هیچ چیز خاص از اون
ولی خب بازم بود
میزد از خوراک خودمون از شیکم میکم و
راحت از خیلی از چیزای دیگه ام میکند
خودمونو نداشتیم نگران اینو اون بود اونموقع ما نفهمیدیم داشت چی جمع میکرد
خلاصه نه پول کسیو خورد
نه سر سفره نفرین و نحسی آورد
هرچی ام داشت حال به این و اون میداد آخرشم موند تو بی کسیو مُرد
مرسی
وقتی که نداشتم به خیلیا حسی
انرژی ها رسید
مرسی
حتی از گله گیا مرسی
ممنون مرسی
وقتی که نداشتم به خیلیا حسی
انرژی ها رسید
مرسی
حتی از گله گیا مرسی
هرچی از دلت بیاد بده بیاد
انرژی هات مرسی
برچسبها:
برچسبها:
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.
ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.
ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟
نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.
و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.
در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.
وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.
همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.
تقاضای او همین بود.
همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟
سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟
آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟
حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟
آوا، آرزوی تو برآورده میشه.
آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .
صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.
در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.
چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.
خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .
آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .
آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.
سر جام خشک شده بودم. و… شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.
اون دختر یه قهرمانه!برا هر دختری موهاش یعنی همه چیز!اگه همچین ادمی باشه تحسین بر انگیزه!بیایید اولین قدم رو خودمون بر داریم
نه با کچل شدن!با ادم شدن!
برچسبها:
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.
جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.
ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست.
مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام میتپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه درآن دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکهای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود میگفتند که چطور او ادعا میکند که زیباترین قلب را دارد؟
مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی میکنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .
پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیکنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم را جدا کردهام و به او بخشیدهام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکهی بخشیده شده قرار دادهام؛ اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیدهام اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند که داشتهام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای که من در انتظارش بودهام پرکنند، پس حالا میبینی که زیبایی واقعی چیست؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .
مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود…
این داستان رو خیلی قبل برای اولین بار که خوندم خیلی خوشم اومد!اون موقع سوم راهنمایی بودم!یادش بخیر............تو کلاس برا دبیر عزیزمون تئاترش کردم!
برچسبها:
گاهی دلم از هر چه هست میگیرد
گاهی دلم فقط اغوش او را میخواهد
همراه با یک رقص
رقصی ارام و با طمانینه
رقصی که باد هم با ما همراه باشد
و بخواند ما را!
من تمام دنیایم را به ازای اغوشش میفروشم
و او میشود دنیای من
چون منی باتمام وجود در خواهش است
و چون اویی دور............. دور و دست نایافتنی
چون منی می دود با پای خیال
تا به چون اویی برسد
اوی من به گمان هر دخترکی اوی همان دخترک است
گاهی با تمام عظمتش از قاب خیال بیرون میکشمش
و با تمام وجودم لمسش میکنم
و می رقصم با رویایش
قلب من با من نیست ولی
با او همراه است خیالم اسوده
و تمام حواسم به او جمع است
نکند پس بزند قلب بیتابم را
نکند از قاب خیالم برود او بیرون
نکند قلب مرا در گذر کوچه ای مانده به کوچه خوشبخت
بگذارد
برود
کاش از ان کوچه نگذرد
و قلب مرا
همه شوق مرا
با همه وسعت خویش پس نزند
کاش کوچه خوشبخت همان کوچه باشد
همان کوچه که در ازدحامش خیالم را می بلعد
اوی من میگذرد
دخترکان از پرچین ها به او می نگرند
و مرا دخترکی ساده خیال می پندارند
و من اکنون اینجا
پشت بیشه ی دور ز خیال
می نگرم به رفتنش
رفتنی بی بازگشت
خیال من رفت و ولی ددل من بر جا ماند
دل دیوانه من اما باز شوق را در خود جا داد
قلب من ساکت شد
اوی من بر اسب نشست
راه رفته را با اسب باز گشت
چشم من در بهت است
قلب هر دخترکی باز به تمنای والش برخاست
خواب زمستانی را به بهایی ناچیز به عروسی زیبا داد
اوی باز به هر سو سرک نکشید
چشم خود را باز رو به هر دختر بست
این بار دور از دنیای خیال!
قلب من بازهم یخ خود را باز پس داد
چشم هایم را بستم
دست حلقه شده دور کمرم مرا از جا کند
قلب من میلرزید .......
چشم باز کردم
کوچه ی خوشبخت در پیش است
برچسبها:
سلام دوستای عزیز دخترا زودتر کامنت میذارن یا پسرا؟؟؟؟؟؟؟؟
برچسبها:
میگویم : صلوات نفرستادن جوانان گناه توست / چرا که خود می دانی صلوات را به چه صورتی در آورده ای و برایش چه مصرف هایی درست کردی. یکی اینکه تا شخصیت گنده ای وارد مجلس شده صلوات فرستادی . مصرف دیگرش حرکت تابوت و جنازه است در میان زندگان ، مصارف دیگرش هو کردن یک سخنران ، پایین کشیدن یک منبری و مسخره کردن کسی .. این هاست مصارفی که تو برای صلوات ساخته ای ... تو هرگز به دست بوسیدن اعتراض نکردی ، حالا به دست زدن اعتراض میکنی؟؟؟؟!!!!! |
برچسبها:
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم… |
|
|
|
برچسبها:
|
|
|
برچسبها:
|
برچسبها:
مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند |
برچسبها:
|
برچسبها:
|
برچسبها:
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﻡ ; |
برچسبها:
|
برچسبها:
اگه دخترای ما حوا نمیشن دلیلش نبود ادمه!
برچسبها:
فقط برای خورشید
|
|
|
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
۱- وقتی که عشق فرمان میدهد محال سر تسلیم فرو می آورد. ۲-بشر یک بودن است و انسان یک شدن. ۳-جهان را ما نه آن چنان که واقعا هست میبینیم جهان را ما آنچنان که هستیم میبینیم ۴-خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار. ۵-در زندگی چنان باش که آنان که خدا را نمیشناسند تو را که می شناسند خدا را بشناسند ۶- خدایا خودخواهی را چنان در من بکش تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم ۷-در دورانی که همه به دنبال چشمان زیبا هستند تو به دنبال نگاه زیبا باش. ۸- ترجیح میدهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم ۹-من رقص زنان هندی را از نماز خواندن پدر و مادرم بیشتر دوست دارم زیرا آنها با عشق میرقصند و پدر و مادرم به اجبار نماز میخوانند. ۱۰- زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمیدهد. ۱۱-عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندکی کنی ۱۲- حوادث انسانهای بزرگ را متعالی و انسانهای کوچک را متلاشی میکند. ۱۳- خدایا به من کمک کن تا هروقت خواستم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفش های او راه بروم. ۱۴-توانا ترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند شاید سکوتی تلخ گویای دوست داشتنی شیرین باشد. ۱۵-چه بسیارند کسانی که همیشه حرف میزنند بی آنکه چیزی بگویند و چه کم هستند کسانی که حرف نمیزنند اما بسیار میگویند. ۱۶-انتظار امادگی است نه وادادگی. ۱۷-و چه شگفت است آشنایی در پس بیگانگی و خویشاوندی پنهان در نا آشنایی. ۱۸-هرکس آنچنان میمیرد که میخواهد. ۱۹-آنان که گستاخی آن را ندارند که شهادت را انتخاب کنند مرگ آنان را انتخاب خواهد کرد. ۲۰-از انسانها غمی به دل نگیر زیرا خود غمگین هستند! با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود وبه عشق و به حقیقت خود شک دارند. پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند. ۲۱- در این مثنوی بزرگ طبیعت مصراعی ناتمامیم که وجودمان در پی یک بیت شدن است. ۲۲-فقر شب را بی غذا سر کردن نیست فقر روز را بی اندیشه سرکردن است. ۲۳-در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا از آنانی که دوستمان دارند غافلیم شاید این است دلیل تنهایی ما. ۲۴-مهم نیست قفل ها دست کیست مهم این است که کلیدها دست خداست ۲۵-سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دستهای نویسندگان و اگر بدانی خود میتوانی نوشت. ۲۶-هر کس مسیحی دارد که باید از غیب برسد بر او ظاهر گردد نیمه اش را در برگیرد و تمام شود زندگی جستجوی نیمه ها است در پی نیمه ها مگر نه وحدت غایت آفرینش است؟ پروانه مسیح شمع است و شمع تنها چشم انتظار اوست.
برچسبها:
من که از این خوشگلترم والا!
cرا بشناسید
مه لقا جابری
برچسبها:
خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت: من.
خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت. سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد.لیلی هم.
خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد.لیلی گرمی گرفت. خدا حظ می کرد.
لیلی می ترسید. می ترسید آتشش تمام شود. لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد. مجنون سررسید
مجنون هیزم آتش لیلی شد. آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد. خدا گفت : اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود.
لیلی نام تمام دختران زمین است
عرفان نظر آهاری
برچسبها:
لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ.هر اناری هزار تا دانه داشت.
دانهها عاشق بودند.دانهها توی انار جا نمیشدند.
انار کوچک بود.دانهها ترکیدند.انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت:راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.
برچسبها:
برچسبها:
راز جمجمه ناپلئون
حدود دو سال از پخش خبری عجیب در اینترنت می گذرد؛ خبری که می گفت یک ایمپلنت فوق پیشرفته در جمجمه ناپلئون پناپارت، امپراتور فرانسه کشف شده و باعث حیرت دانشمندان شده است . اماجزئیات این ماجرا از چه قرار است ، چه کسی از راز این کشف پرده برداشته و مهم تر از همه آیا ناپلئون را موجودات فضایی دزدیده بودند؟
................................................................................................. ...................................................................
اصل خبری که همه را شگفت زده کرده بود از این قرار بود :« دانشمندان در حال بررسی بقایای ناپلئون بناپارت به ریز تراشه ای نیم اینچی ( حدود 2/1 سانتی متر ) برخوردند که باعث حیرت بسیار آنان شد . آنها می گویند این شی اسرار آمیز می تواند یک ایمپلنت بیگانه باشد . به این ترتیب این احتمال مطرح می شود که امپراتور فرانسه را بیگانگان ربوده اند! »
دکتر آندره دبوا در گفتگویی با یک نشریه ی پزشکی فرانسوی درباره این خبر گفت :« این کشف باعث مطرح شدن مباحث جدیدی شده که بسیار فراتر از درک کنونی ما هستند . پیش از این تصور می شد قربانیان ربوده شده توسط بیگانگان ، انسان هایی عادی هستند که هیچ نقشی در وقایع جهانی ندارند . اما اکنون مدرک محکمی داریم که ثابت می کند فرازمینی ها انسانهای مهم تاریخ را هم هدف قرار داده اند و شاید هم در آینده این کار را تکرار کنند! »
دکتر دبوا در طول آزمایشاتی که روی جسد ناپلئون انجام می داد و برای آن 140 هزار دلار بودجه تحقیقاتی از دولت فرانسه دریافت کرده بود ، به این کشف نائل شد . او توضیح می دهد :« من به دنبال این بودم که ببینم آیا ناپلئون از یک اختلال غده هیپوفیز رنج می برد که در نتیجه آن ، قد او کوتاه شده بود؟ » اما در عوض ، این محقق چیزی بسیار شگفت انگیزتر را کشف کرد :« زمانی که من دیواره داخلی جمجمه را بررسی می کردم ، برآمدگی کوچکی را لمس کردم . سپس آن نقطه را با یک ذره بین بررسی کردم و متوجه شدم آن جسم ، نوعی ریزتراشه فوق پیشرفته است.»
دکتر دبوا بر اساس میزان رشد استخوان دور این تراشه به این نتیجه رسیده که آن را در زمان جوانی ، درون جمجمه او کار گذاشته اند :« ناپلئون در جولای 1794 ، یعنی زمانی که 25 سال داشت برای چندین روز ناپدید شده بود و هیچکس او را ندیده بود . او بعد ها ادعا کرد در آن زمان در جریان کودتای تمیدورین زندانی بوده ، اما هیچ مدرکی دال بر این بازداشت وجود ندارد . من معتقدم این زمانی است که این ربایش انجام گرفته است .» از آن زمان به بعد ، پیشرفت ناپلئون بسیار سریع اتفاق افتاد . یک سال بعد او فرمانده سپاهیان فرانسه در ایتالیا شد . و بعد به طرز معجزه آسایی توانست سربازان گرسنه و ژولیده را به رزم آوران درجه یک تبدیل کند و نیروهای ایتالیایی را درهم بشکند .
در سال 1804 پس از چندین پیروزی شکوهمند ، این ژنرال کوتاه قامت ، تاج امپراتوری را بر سر خود نهاد . امپراتوری او نیز به سرعت آلمان ، اتریش ، سوئیس ، ایتالیا و دانمارک را فتح کرده و به سرزمین های خود اضافه کرد.
دکتر دبوا ادامه می دهد :« ناپلئون از استراتژی های جنگی استفاده می کرد که بیشتر از صد سال از آن زمان جلوتر بودند . شاید این ایمپلنت در این امر به او کمک کرده است.» او اضافه می کند این عادت مشهور ناپلئون در نگه داشتن دستش روی قلب می تواند توسط این ایمپلنت ؛« این احتمال وجود دارد که این ابزار روی سیگنال های الکتریکی که از مغز او به قلبش مخابره می شد ، تاثیر می گذاشته است . » تا زمان شکست او از انگلیسی ها در جنگ واترلو در سال 1815 ناپلئون توانست چهره اروپا را تغییر دهد . دکتر دبوا در پایان اعلام کرد :« نمی شود گفت اگر بیگانگان اینگونه دخالت نمی کردند ، چه وقایعی در تاریخ غرب می توانست رخ دهد . بنابر این ما نمی توانیم بگوییم آیا آنها به بشریت کمک کرده اند یا نه؟ ......................................................................................................................................................................................................................
آیا ناپلئون هم...؟
زمانی که برای اولین بار با این خبر مواجه شدم ، از لحن خبر متوجه غیر عادی بودن آن شدم . البته هیجان ناشی از آن هم بی تاثیر نبود . هرچه باشد ، یکی از مشاهیر تاریخ با ماجرای بیگانگان گره زده شده بود و می بایست ته و توی آن را در می آوردم.
بنابراین تحقیقاتم را آغاز کردم . این خبر به صورت گسترده ای در وب سایت های نظریات توطئه در حال پخش بود . حتی نسخه های مختلفی از آن هم در سایت های مختلف مشاهده می شد . بنابر این با ادعای جالبی روبه رو بودم که باید راز آن را می فهمیدم .
بیایید دوباره این داستان را با هم مرور کنیم . دولت فرانسه به یک دکتر 140 هزار دلار پول می دهد تا متوجه شود آیا ناپلئون یک کوتوله ی هیپوفیزی بوده یا نه ؛ درحالی که قد ناپلئون حدود 7/1 متر بوده . بعد در کمال ناباوری با یک ایمپلنت فرازمینی روبه رو می شود! آیا باور این ادعا کاری ساده است؟
خب برویم سراغ جنبه های دیگر ماجرا . هم « آندره » و هم « دوبوا » نام های بسیار متداولی در فرانسه هستند . بنابر این یافتن رد اینکه پزشک داستان ما واقعا چه کسی است ، کار را تا حدی مشکل می کند . اما نسخه ای از این داستان که در سال 2010 منتشر شد ، سرنخ هایی به دست می دهد و ما را به وبسایت ویکیلی وورد نیوز می رساند.
البته بررسی داستان های دیگری مثل گور بیگانه کیگالی در رواندا ، داستان همله ی بیگانه های ساکن در سیاره گوتان به زمین و همچنین داستان وجود هرم های شیشه ای کف اقیانوس اطلس دوباره و دوباره ضرب المثل مشهور « تمام راه ها به رم ختم می شوند. » را به یاد انسان می آورد که در این مقاله به صورت « تمام داستان های غیر واقعی وبدون مدرک در دنیای پارانورمال به ویکیلی وورد نیوز می رسند! » یاد می کنیم!
البته اگر به این وب سایت هم سری بزنید خواهید دید که تاریخ گذاشتن این خبر را یکم می 2012 ثبت کرده اند . اما تعجب نکنید و ما را هم درغگو نپندارید ؛ چون خواهید دید که اولین نظراتی که در ذیل این خبر درج شده به سال 2009 بازمی گردد . دلیل اینکه تاریخ این خبر 2012 نشان داده می شود ، ویرایش آن توسط مدیر وب سایت است . به این ترتیب بعد از هر بار ویرایش ، تاریخ جدیدی در صفحه مربوط به خبر درج می شود . از طرف دیگر عکسی که در وب سایت های مختلف به همراه این خبر منتشر شده و دست یک فرد سیاه پوست را نشان می دهد که یک ایمپلنت را در میان دو ابزوی انبری بسیار کوچک گرفته ، نیز قابل تامل است . اما با گشتی کوتاه در اینترنت مشخص می شود که این عکس ، متعلق به خبری عادی است که می توانید آن را در وب سایت ان بی سی نیوز مشاهده کنید . البته خبر ان بی سی نیوز ، هیچ ارتباطی با داستان ما و ریزتراشه ناپلئون ندارد و مربوط به تاثیر استفاذه از ایمپلنت های پزشکی در ایجاد سرطان های مختلف است . ایمپلنتی که در این تصویر نشان داده شده هم هیچ ارتباطی با امپراتور فرانسه نداشته و یک ریزتراشه پزشکی است که برای مقاصد درمانی در یک پروژه تحقیقاتی استفاده شده است .
.......................................................................................................................................................................................................................
نتیجه گیری
شاید افراد زیادی از صمیم قلب می خواستند این خبر درست می بود و مدرک دیگری دال بر بازدید بیگانه های فضایی و همین طور تاثیر آنها بر تاریخ این سیاره بود . یا شاید هم باب جدیدی در دانش پزشکی و تاثیر استفاده از ایمپلنت ها در درمان بیماری ها باز می کرد . اما متاسفانه باید گفت این خبر و خبرهایی از این دست ، نه تنها چیزی را ثابت نمی کنند ؛ بلکه اعتبار اخبار و رویداد های مستند را که در دنیای پارانرمال اتفاق می افتد زیر سوال می برند . بنابر این باید با احتیاط به خبرهایی اینچنینی نگاه کنیم تا در دام شیادان گرفتار نشویم . هرچه باشد دستیابی به حقیقت و کشف رازهای جهان نیازمند مدارک قابل دسترس است و این امر تنها در گرو داشتن نگاهی دقیق و موشکافانه به خبرها و ادعا ها میسر خواهد شد.
برچسبها:
این ماجرا آنقدر جالب و همه گیر بود که حتی سایتی هم با عنوان «این مرد» راه اندازی شد و تمام افرادی که تجربه دیدن این فرد را داشتهاند به بحث و اظهار نظر درمورد خواب و رویاهایشان درمورد این آقای مرموز پرداخته اند.ا تمامی ………………….این ماجراها از ژانویه سال 2006 در نیویورک آغاز شد؛ زمانی که بیمار یک روانپزشک ادعا کرد مردی را بارها در رویاهایش میبیند و با او صحبت میکند. این زن میگوید که حتی یک بار هم این فرد را در زندگی واقعی ملاقات نکرده است اما بارها او را درخواب دیده است. پس از صحبتهای این خانم، تصویر مرد ترسیم میشود و برروی میزکار روانپزشک باقی میماند تا اینکه بیمار دیگری میآید و با دیدن این عکس ادعا میکند که این مرد را بارها در خواب دیده است. با این اتفاقات روانپزشک تصویر این مرد را برای تعدادی از همکارانش ارسال میکند و پس از گذشت چند ماه، چهار بیمار دیگر هم میگویند که این مرد را بارها در خواب دیدهاند!ا……………….. از ژانویه سال 2006 تا کنون هزاران نفر از شهرهای مختلف از جمله لس آنجلس، پکن، بارسلون، پاریس، مسکو و تهران و… اعلام کردهاند که این مرد را دیده اند. افراد اعلام کردهاند که این مرد درخواب با آنها پرواز میکند، پس از یک روز سخت کاری به آنها آرامش میدهد و حتی با آنها غذا میخورد.ا اما واقعا چه چیزی باعث چنین اتفاقی میشود؟ تئوریهای مختلفی مطرح شده است که شاید جالبترین آنها تئوریای باشد که میگوید: این مرد یک فرد واقعی است، کسی که مهارتهای خاص روانی دارد و توانایی ورود به خواب افراد را دارا میباشد!ا
AROUND THE WORLD
(somewhere)
San Ramon de Alajuela (Costarica)
New York Psychiatric Institute
Buenos Aires (Argentina)
Los Angeles (California)
Berlin (Deutschland)
Sao Paulo (Brasil)
Stockholm (Sverige)
Roma (Italia)
Barcelona (España)
................
ufolove.org
برچسبها:
دهکده ای که ناپدید شد:
((جو لابل)) شکارچی حیوانات که به تماشای دهکده ای ایستاده بود که در جلوی او قرار داشت،احساس عجیبی درباره ی ظاهر این دهکده کوچک اسکیموئی داشت.باد سردی که از طرف دریاچه ((آنجیو کانی)) میورزید،پوست حیواناتی را که بر بالای در کلبه آویزان کرده بود به این سو و آن سو میبرد.چند قایق شکسته در ساحل افتاده بودند. صدایی شنیده نمی شد،حتی سگی پارس نمی کرد.جو از خودش پرسید پس مردم کجا رفته اند؟این سوالی بود که در آن روز سرد سال 1930 جو از خودش پرسید
برچسبها:
تهی نبود خطای دید است
طوفان غرید و سیاهی بشکست
ستاره ای منور شد و خورشیدی سوزان
هستی نبود جهانی بود و غوغایی
یک لب و هزاران خواهش
((من))بود و ((تو))یی نبود
نماز شکسته ای و عشقی از محراب والاتر
برچسبها:
تهی بود و نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
((من))بود و((تو))یی
نماز و محرابی
برچسبها: